ادامه راه خون شهدای کازرون
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
تبلیغات
شهدای کازرون
ارتباط با مدیر
نام :
ایمیل:
موضوع:
پیغام :
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

ابزار های وب مذهبی رایگان شهدای کازرون


ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون
شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
محل تبلیغات شما
نامه ای از جنس حباب
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 21 تير 1391 |

نامه ای از جنس حجاب

به گزارش «نسیم» متن نامه به این مرجع تقلید و پاسخ وی به این شرح است:

مرجع عزیز و عالیقدر آیت الله صافی گلپایگانی
سلام علیکم؛

من فاطمه 21 ساله هستم. شما را بارها در مشهد دیده‌ام، و به شما به چشم یک پدر معنوی نگاه می‌کنم. آقا من یک دختر بدحجاب هستم، راستش نمی‌دانم حجاب چیست؟ چرا حجاب بر ما واجب است؟ چرا حجاب ارزش است؟ آیا چادر یک تکه پارچه با ارزش و مقدس است؟ دختر 9 ساله از چادر چه می‌داند؟ چرا فقط در دین ما چادر و حجاب وجود دارد، یعنی پیامبران دیگر نمی‌دانستند؟!

آیا معنای پوشش، نبودن من در جامعه نیست؟ پس چگونه باید برای جامعه مفید باشم؟چرا ما زنان باید تاوان دل‌های مریض بعضی مردان را بدهیم؟ آیا بهتر نیست حجاب در کشور اختیاری باشد؟ لطفاً مرا نصیحت کنید و به سؤالاتم جواب دهید که من پی‌جوی حقیقتم. منتظر پاسخ شما هستم.

آیت‌الله صافی گلپایگانی در پاسخ این نامه بیان داشته است:

بسم الله الرحمن الرحیم

علیکم السلام و رحمه الله
دخترم! انشاءالله تعالی تندرست و سعادتمند باشید و اندیشه‌های نیک و درست را در خود پرورش دهید.

نامه شما را خواندم. از بیداری باطن و معنویت پاک و اصالت فطرت شما امیدوار شدم.

نوشته‌اید پی‌جوی حقیقت هستید و نصیحت می‌خواهید. حقیقت ظاهر و آشکار است به هرچه نگاه کنید از ذره تا مجرّه، از زمین تا آسمان و کهکشان‌ها و جنبندگان بزرگ و کوچکی که با چشم غیر مسلح به زحمت رؤیت می‌شوند، آب و هوا، باغ و سبزه‌زارها و درخت‌ها، حیوانات برّی و بحری و این انسان، این من و تو و این همه دستگاه‌ها و تأسیساتی که در بدن ما برقرار است و علی الدوام بی‌آن‌که ما نقشی داشته باشیم به طور خودکار عمل می‌کنند، این همه گل‌ها، این همه میوه‌ها و این همه ... و این همه ...، همه انسان را نصیحت می‌کنند؛ همه حقیقت و حق را نشان می‌دهند که غافل نباشید، بیدار و هشیار باشید، از این کتاب آفرینش که میلیون‌ها و میلیون‌ها و میلیاردها و بیش از حساب و شمار درس بصیرت و بینش دارد بخوانید، و پند بگیرید.

بدانید که شما در برابر این معانی ژرف و این وجود پر از حکمت نباید آرام بنشینید. باید پرده‌های جهالت را هرچه می‌توانید پاره کنید، و به سوی روشنایی بیشتر گام بردارید.

مسئله حجاب و مسائل جنسی و جنسیتی را تحت احساسات جوانی دختر یا پسر نمی‌شود بررسی کرد، و نگاه غیر احساساتی باید به آن داشت.

این برنامه و روابط مرد و زن و حجاب، همه باید با دید عقل و مصلحت بررسی شود. مفاسد و مصالح بسیار در اینجا ملاحظه می‌شود. کرامت و شخصیّت زن بیشترین مصلحتی است که باید حفظ شود.

حجاب و پوشش و چادر و جدایی‌هایی که بین دو جنس به حکم عقل و شرع مقدس اسلام رعایت می‌شود همه، جامعه را از فساد، و خانواده را از ویرانی نجات می‌دهد. حجاب برای زن حصاری حصین و قلعه‌ای‌ محکم است.

در جامعه کاری که برحسب وضع طبیعی بین زن و مرد توزیع شده است هر دو کار است، هر دو شریف است، هر دو باید رعایت شود تا جامعه بر نظام درست برقرار باشد.

خانه‌داری زن از اشرف کارها است. زن خانه‌دار بیکار نیست. مرد هم که مشاغل بسا سخت بیرون را عهده‌دار است جهاد فی سبیل الله است. کارهای پر زحمت و سخت به عهده مرد است.

بعض افراد بی‌اطلاع، نگاه ظاهری به غرب و اروپا و آمریکا می‌کنند، و یک زن را می‌بینند که مثلاً وزیر یا وکیل شده است امّا هزاران زن را که در نهایت محرومیت‌های اقتصادی گوناگون هستند نمی‌بینند.

امروز در غرب، کار فساد بی‌حجابی و اختلاط زن و مرد به جایی رسیده است که از جلوگیری مفاسد آن عاجز شده و به مفاسد بسیار مخرب آن تن در داده‌اند.

در غرب طبق اخباری که خبرگزاری‌ها منتشر می‌کنند زن‌ها در هر نهاد و مخصوصاً نهادهای ارتشی مورد اذیت و آزار مردهای مافوق هستند. زندگی راحت و آرام و انسانی ندارند. موالید تا حد چهل و هشت درصد در شناسنامه بی پدر معرفی می‌شوند.

ما باید به تعالیم اسلام افتخار کنیم. سالم‌ترین مجتمعات و جوامع، مجتمعات اسلامی است. تفکیک جنسیتی برای سلامت جامعه شرط اساسی است. چادر و رعایت محرم و نامحرمی و اختصاص‌یافتن بعض مشاغل به زن، و بعض مشاغل به مرد بر اساس همین تفکیک لازم جنسیتی و ترتیبات و ضوابط آن است.

در احکام شرع جنبه‌های جسمانی و روحی مرد و زن ملاحظه شده است، و بر اساس صرف برتری‌دادن یک جنس بر جنس دیگر دستور و برنامه‌ای نیست. پیامبران همه به حجاب دستور داده‌اند، و اختصاص به اسلام ندارد، و حکم ملازم زن و مرد است.

همین روزها به یکی از وزراء در ایتالیا پیشنهاد کرده بودند که زنان مسلمان را از روبند ممنوع سازد، جواب داده بود که از کار و برنامه‌ای که حضرت مریم داشت کسی را منع نمی‌کنم! یعنی حضرت مریم هم حجاب کامل داشته‌اند.

دخترم راجع به حجاب، راجع به توانایی‌های زن و مرد و نقش این دو جنس در ساختن یک جامعه عقل‌پسند با کرامت، کتاب‌های بسیار شیعه و سنی، و مسلمان و کافر نوشته‌اند.

من به شما توصیه می‌کنم به تمام وجود اگر سعادت حقیقی خود را می‌خواهید، حجاب و تعلیمات عالیه اسلام را در همه برنامه‌ها رعایت کنید.

خداوند متعال شما را حفظ و به همه آرزوها و آمال مشروع و عقل‌پسند برساند، والسلام.

لطف الله صافی/مشهد مقدس

شهدای کازرون

برچسب‌ها: نامه ای از جنس حباب, آیت الله صافی گلپایگانی, ادامه راه , خون شهدای کازرون, منتظر,
جومونگ های وطنی
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در سه شنبه 6 تير 1391 |

مهتاب - کاش چیزهایی می نوشتید که به کار بیان. از زندگی واقعی جانبازان واقعی و از تجربیاتشون، از افکارشون و از انتظارشون از ما، از امیدها و آرزوهاشون

، از اون آرزوهایی که به نظرشون دست نیافتنی است و از آرزوهایی که می تونیم اون ها رو بر آورده کنیم.

نوشتن این غم نامه ها چه حاصلی داره؟ چی به ما یاد می ده؟ نوشتید "آدم نصفه نیمه" آیا واقعا مردم ما تفاوت یک آدم عادی با یک جانباز رو نمی دونن؟ آیا درک نمی کنن که این آدم های نصفه نیمه فیزیکی، از نظر معنوی در ابعاد غول های افسانه ای هستن؟

بعید می دونم که ما در این کشور هنوز به درک این مسائل نرسیده باشیم. حداقل تجربه شخصی من خلاف این موضوع رو ثابت می کنه، چون وقتی به قطعه شهدا سر می زنم می بینم که چطور همسن و سال های من از اقشار مختلف و با تیپ های مختلف به اونجا سر می زنن و در چشم های همشون می شه عشق و علاقه به شهدا رو دید. حتی در بین اون هایی که این جور چیزها اصلا" به ظاهرشون نمیاد. می بینی که با چه عشقی سنگ مزار ها رو می شورن، روی اونها گل قرار می دن و طوری به عکس های شهدا نگاه می کنن که انگار این آدم ها بستگان نزدیکشون هستن.

جانبازان واقعی چشم به راه ما هستن تا ما راهشون رو ادامه بدیم و این با شناخت افکار اون ها سال ها پس از جنگ حاصل می شه نه با خوندن غم نامه های دردناک و اشک آور. از طرفی ما هم به این الگوهای افسانه ای، به این جومونگ های وطنی نیازمندیم. هم به وجودشون و هم به افکارشون.

ملتی که حسین خرازی، محمد جهان آرا و مجید غلامی دارد نیازی به جومونگ ندارد. رمز استقبال گسترده از کتاب هایی مثل دا هم همینه.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: جومونگ های وطنی, ادامه راه, خون شهدای کازرون, منتظر, ایثارگران, رزمندگان, ,
اردوگاه 15 تکریت قسمت سوم
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 31 خرداد 1391 |

خلبان اسیر عراقی

 

ساعت 10 صبح یکی از این روزها روی ارتفاعی رفته بودم و از سنگر دیده‌بانی خط عراقی‌ها را نگاه می‌کردم. چند هواپیمای جنگی عراقی به آسمان منطقه آمدند و مواضع ما را بمباران کردند. چهار فروند میراژ 2000 بودند و دو میگ 21. آتش و دود همه ‌جا را گرفت و چند نفر از سربازان ما شهید شدند.

توپ‌های ضد هوایی به هر سوی آسمان تیراندازی می‌کردند. یکی از رزمندگان موشک دوش‌پرتاپ سهند 3 را به‌سوی هواپیما شلیک کرد. یکی از هواپیماها آتش گرفت و خلبانش با چتر از کابین بیرون پرید. هواپیمای او داخل خاک ایران و در پشت نیروهای ما سقوط کرد. بقیه‌ی جنگنده‌های عراقی هم پا به فرار گذاشتند.

خلبان را با چتر در آسمان می‌دیدیم. چند نفر از رزمندگان ما پخش شدند تا خلبان را دستگیر کنند. من هم اسبی را که برای کشیدن مهمات به کوه‌های مرتفع داشتیم، سوار شدم و به‌سوی دره‌تپه‌های اطراف حرکت کردم.

تقریباً بعد از دو ساعت جست‌و‌جو بالأخره محل سقوط میراژ 2000 عراقی را پیدا کردیم. از هر طرف رزمندگان خود را به آن نقطه می‌رساندند تا انهدام جنگنده‌ی عراقی را ببینند و روحیه بگیرند.

هواپیما تکه‌تکه شده بود و پخش شده بود. دو بمب شیمیایی هم در محل سقوط پیدا شد که متعلق به جنگنده بوده و به خواست خدا خلبان فرصت پرتاپ آن را پیدا نکرده بود. جالب این‌که در حین سانحه نیز منفجر نشده بود. منطقه را فوری ترک کردیم. یگان موشکی زمین به هوای نیروی هوایی ارتش که در دو سه کیلومتری سایت موشکی مستقر بود، بمب‌ها را به عقب تخلیه کردند.

از خلبان خبری نبود. با توجه به موقعیت منطقه او نمی‌توانست از مرز خارج شود. پس از چهار ساعت کاوش مناطق عقب توسط دو گروهان تکاور، بالأخره او را نزدیک سیاه‌چادرهای عشایر گیلان‌غرب یافتیم و بلافاصله او را منتقل کردیم.

به‌وسیله‌ی مترجم عرب‌زبان بازجویی جنگی را آغاز کردم. نام و نشان و واحد و شماره‌ی پرسنلی و محل سکونتش را جویا شدم. او سروان خلبان «جمیل صدیق محمد زهیر» بود؛ اهل دهوک عراق. دو پسر داشت و یک دختر. مأموریت او انهدام سکوهای پرتاپ موشک زمین به هوای «هاگ» نیروی هوایی ارتش در پشت منطقه‌ی نفت‌شهر بود.

 

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: خلبان, اسیر, عراقی, اردوگاه, 15تکریت, ادامه راه, خون, شهدای, کازرون, منتظر,
اردوگاه 15 تکریت قسمت دوم
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 24 خرداد 1391 |

تخليه‌ی اطلاعاتي

 

در بازجویی اولیه مشخص شد که او «يوسف جاسم روضان» نام دارد و مهندس عمران است. 13 سال است که به عنوان سرباز وظيفه خدمت مي‌كند و به علت کمبود نیرو در عراق 11 سال است از خدمت رهایش نکرده‌اند. متأهل است و 3 فرزند دارد. اهل روستاي زلازله‌ی ديوانيه است و فعلاً در یگان كماندویی خدمت مي‌كند.

یوسف جاسم روضان گفت که نیروهای صدام از لحاظ تجهيزات نظامي در وضعيت خوبي قراردارند و همگي تجربه‌ی جنگي خوبي دارند. رفتار فرماندهانشان بسيار تند و وحشيانه است. بيش از يك ماه است كه انتظار حمله‌ی ما را می‌کشند، اما تا آن زمان از معبرهاي ما خبري نداشتند. او توضیح داد که استخبارات عراق توسط مخبرها و جاسوسان محلی در داخل خاک ایران مطلع شده‌اند که ایرانی‌ها در این منطقه قصد حمله دارند. لذا مرخصی‌ها را لغو کرده‌اند و یگان‌های خط مقدم از چندین روز قبل در آمادگی کامل به سر می‌برند. روحیه‌ی سربازان عراقی بسيار پایین است؛ به خاطر ترس از حمله‌ی ایران و این‌که نیروهای تکاور ایرانی در مقابلشان مستقرند و حمله را نیز تکاوران انجام خواهند داد. بي‌انضباطی‌های خدمتی و اخلاقی به علت وضعيت موجود براي آن‌ها تکراری و موجب خردشدن اعصابشان شده است.

مهندس یوسف فرمانده خود را فردي قسی‌القلب و خشن خواند و از یگان‌هاي آماده‌ی احتياط در عقبه خودشان و خاك‌ريزهاي دوم و سوم جهت عقب‌روي لاك‌پشتي خبر داد. وي محل دقیق توپ‌ها و استقرار تانک و خودروهای زره‌پوش را فاش ساخت. او عملاً جای سنگرهای تيربار، استراق سمع، فرماندهی، مهمات، استراحت، موضع خمپاره و مسيرهاي ميدان مين و معبرهاي موجود را بيان كرد. حتی كوچك‌ترين مسائلی را كه مي‌توانست عمليات ما را تسهیل سازد، مانند ساعات تعویض نگهباني، تعداد افراد در آن نقطه، نوع سلاح‌هاي موجود، فاصله تا یگان بعدی، سیستم ارتباطی و رمزهاي قراردادی، ساعات تقسیم غذا و هرچه را كه نیاز داشتيم، برایمان گفت.

در مدت دو روز گفته‌هاي او را با استناد به دیده‌باني‌ها و اخبار و تجارب گشتي‌ها روي ماكت پياده كرديم؛ آن‌قدر واضح ‌كه حتی براي  اشخاص غير نظامي هم تشخيص اهداف با شبيه‌سازي حقيقي آسان بود.

همکاری اسیر بسيار خوب بود و گفته‌هاي جامع و مفيدش باعث پيروزي ما مي‌شد. او در اثر رفتار انسانی و‌دوستانه‌ی بچه‌های ما به ما اعتماد کرده بود. او باور کرده بود که ما واقعاً و صادقانه او را برادر ديني خود مي‌دانيم. در دو سه روزی كه او پيش ما بود، در سنگر من مي‌خوابيد و حسابی با هم رفیق شده بودیم. با این‌که محيط نظامي اين موارد را مردود مي‌داند و اعتماد به دشمن را نهي مي‌كند، ولي من مانند يك همكار با او كار كردم و او نيز كوتاهي نمی‌كرد.

مهندس یوسف جاسم روضان هنگام بدرقه‌ي به پشت جبهه، با چشمانی اشك‌آلود يك دست‌نوشته‌ به من داد. او ضمن تشكر از مهمان‌نوازي و این‌که به او اعتماد كامل داشتم، نشانی خانواده‌اش را نوشته بود و خواهش كرده بود که سلامتيش را هر جور هست، به خانواده‌اش اطلاع دهم. با او خداحافظي كردم و ديگر او را نديدم.

‌بايد چند روز ديگر عملياتمان را عقب مي‌انداختیم، چون عراقي‌ها خوب مي‌دانستند که سرباز اسيرشان را تخليه‌ی اطلاعاتی می‌کنیم. آن‌ها حتماً سيستم دفاعي خود را تغيیر مي‌دادند و اين امري عادي بود و اصول رزم هم آن را تأييد مي‌نمود. پس ما باید منتظر یک فرصت مناسب می‌مانديم. طرح‌های عملياتي را نوشتیم و دستورالعمل عمليات را ارسال کردیم. یگان‌هاي تکاور و فرماندهان را به‌خوبي نسبت به منطقه توجيه کرديم. در این فرصت پیش‌آمده آموزش‌هاي پيشرفته‌ي تكاوري و ورزش‌هاي رزمي را ادامه دادیم و آماده‌ ماندیم تا دستور عبور از خط و حمله به ارتفاع عظيم و خطرناك تپه‌ي آنتن را صادر کنند.

 

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: اردوگاه, 15تکریت, قسمت دوم, اسرا, رزمندگان, اسارت, ادامه راه , خون, شهدای, کازرون, منتظر,
ما تا کی باید ناز اینارو بکشیم
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 20 خرداد 1391 |

شهید گمنام - توي اتاقم تو بيمارستان نشسته بودم و منتظر بودم كه بيمارم بياد تو . بعداز چند لحظه بيمار وارد اتاق شد و شروع كردم باهاش صحبت كردن . هنوز چند دقيقه اي نگذشته بود كه صداي داد وفرياد ، تمركزمو به هم ريخت. از بيمارم عذرخواهي كردم واومدم بيرون . نگاه كردم ديدم اون طرف درمانگاه دوتا از منشيا دارن با هم بلند بلند حرف مي زنن.از منشي اي كه نزديك اتاق من نشسته بود پرسيدم : چي شده؟ صداي داد واسه چيه؟

منشي با ناراحتي گفت:دكتر مغز واعصاب امروز يه كم دير اومده ، يه خانومه اون طرف داره خودشو به آب وآتي مي زنه كه چون حال شوهرش خوب نيست ، ماشوهرشو اول بفرستيم تو اتاق دكتر .

با حرف منشي كنجكاو شدم ببينم قضيه چيه؟! رفتم اون طرف درمانگاه ، پيش منشي مغزو اعصاب و پرسيدم: چه خبر شده ؟... منشي با چهره اي درهم گفت: مردم پر توقع شدن ، خانومه اومده شوهرشو اول بفرستيم تو...

بهش ميگم يعني چي خانوم،مگه شوهر شما خونش رنگين تراز بقيه اس،برگشته داد ميزنه و ميگه: بابا تركش تو سرشه،امانشو بريده،وقتي دردش شروع ميشه ديگه نمي تونه تحمل كنه.

من كه خيلي ناراحت شده بودم، با صداي آروم تري گفتم:گناه داره، نميشه حالا زود تر بره، بالاخره جانبازه يه حقي به گردن ما داره..... منشي با عصبانيت گفت: يعني چي؟جانبازه كه باشه،ما تا كي بايد ناز اينا رو بكشيم؟ من چرا بايد حق مردمو ضايع كنم؟!..

... من كه ديگه هيچي به ذهنم نميرسيد و مغزم قفل شده بود،برگشتم يه نگاهي به اون جانباز و خانومش.خانومه كه گوله گوله از چشاش اشك مي اومد، بلند بلند با خودش حرف مي زد و اون جانبازم محكم سرشو تو دستاش گرفته بود و فشار مي داد، رفتم نشستم كنار خانومه و واسه اينكه دلداريش بدم، گفتم: آروم باشيد خانوم،الان نو بتشون مي رسد ، نگران نباشيد.

خانومه كه انگار تا حالا از ترس دهنشو بسته باشه و حالا يه گوش شنوا پيدا كرده باشد با صداي گرفته گفت:

مي بيني به ما چي ميگن؟ميگن ما حقشونو ضايع مي كنيم ، شوهر من رفت كه حق مردمو بگيره و اينجوري شد،حالا ميگن مگه خونش قرمزتره، مگه با بقيه چه فرقي داره؟.....همين فرقشه،همين درداش، همين زجري كه ميكشه،همين وضعي كه داره سالهاس واسه باوراش،همين مردم،بدون توقع و منت، تحمل مي كنه، اين فرق نيست؟دوباره رفتم جلو ميز منشي و گفتم: بنده خدا راست ميگه ديگه.منشي با تندي گفت:شما خودت رو ناراحت نكن،من الان حالیش مي كنم.

همون موقع يكي از پرسنل نيروي انتظامي بيمارستان اومد و ايستاد جلوي ميز منشي و گفت شما زنگ زده بودين، چي شده؟منشي در حاليكه اون جانباز و خانومشو نشون مي داد،گفت:اينا نظم درمانگاهو بهم زدن...

اون جانباز كه با چهره اي مشوش وآشفته بلند شد تا توضيح بده چي شده، بعد از چند دقيقه مجبور شد با خانومش با اون پرسنل نيروي انتظامي بره بيرون....

منشي با لبخند پيروزمندانه اي رو كرد به من و گفت:ديدي حل شد.

..... و من با احساسي غريب و غمي پنهان به اتاقم برگشتم.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: جانباز, ادامه راه, خون شهدای, کازرون, منتظر,
شهید تورج رضازاده (شهیدی از کازرون)
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 10 خرداد 1391 |

عکس روز

شهید تورج رضازاده ( شهیدی از کازرون )

شهدای کازرون

برچسب‌ها: عکس روز, شهید, تورج رضازاده, شهیدی, ازکازرون, ادامه راه,
سرهنگی که اسیران ایرانی را اعدام میکرد
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 1 خرداد 1391 |

 

او به دست خود سربازان فراری عراقی و اسیران ایرانی را اعدام می‌کرد. یک هفته گذشت و من با چشمان خود اجساد کشتگان دو طرف را می‌دیدم

 

در طول هشت سال دفاع مقدس، مسئله بازپس‌گیری خرمشهر توسط نیروهای رزمنده ایرانی از اشغال نیروهای بعثی عراق، از جمله رویدادهای بزرگ این دوران بود که برگ زرینی را در دفتر حماسه‌های هشت سال دفاع مقدس ملت مسلمان ایران ثبت کرد.درباره این رویداد بزرگ و حماسی، حرف‌ها و آثار متعددی تا به حال گفته و نوشته شده که بسیاری از آنها از زبان و گاه به قلم رزمندگان شرکت کننده در این نبرد سرنوشت‌ساز بوده است، اما بیان این واقعه تاریخی از زبان سربازان و فرماندهان شکست خورده بعثی در این نبرد هم بخش دیگری از واقعیت‌های این حماسه بزرگ را نمایان می‌سازد.یکی از آثار قابل توجه در این زمینه، کتاب «آخرین شب در خرمشهر»؛ خاطرات سرهنگ عراقی کامل جابر با ترجمه فاتن سبزپوش است که به آخرین نبردهای منجر به بازپس‌گیری خرمشهر توسط نیروهای رزمنده ایرانی از اشغال نیروهای بعثی عراق می‌پردازد.

آنچه پیش روی شماست بخش‌هایی از خاطرات این سرهنگ ارتش رژیم بعث است:

 

*آغاز

من، شب آخر آزادی خرمشهر توسط نیروهای اسلامی، به این شهر اعزام شدم. ما با تمام امکانات آماده بودیم تا از تصرف این شهر به دست نیروهای اسلامی جلوگیری کنیم.

تیپ ما - تیپ «28»- در روز 11/5/1982 همراه نیروهای ذخیره برای دفاع از خرمشهر اعزام شدند. فرمانده تیپ، ساعت هفت صبح روز 8/5/1982 طی جلسه‌ای توضیح داد که نیروهایی ایرانی قصد باز پس گیری خرمشهر را دارند. این جلسه در منطقه «الدیر» برگزار شد. فرمانده تیپ گفت که ما و لشکر هفت شلمچه، در منطقه بصره به عنوان نیروی ذخیره خواهیم بود. در خرمشهر، هر روز از صبح زود، خانواده‌ها را از خرمشهر خارج می‌کردیم و با نفربرهای نظامی «ایفا» در وضع بدی به منطقه «النشوة» انتقال می‌دادیم.

ساعت دوازده روز 10/5/1982، تیپ ما را با تجهیزات کامل به سمت شلمچه حرکت دادند و گفتند در صورت لزوم، از پشتیبانی توپخانه‌ هم برخوردار خواهیم بود.

هواپیماهای ما سرگرم بمباران نیروهای اسلامی بودند. ایرانی‌ها هم در یک واکنش ضعیف به حمله هواپیماها پاسخ می‌دادند. شاید اگر این موشک‌های «سام» در اختیار بود، آسمانش جولانگاه هواپیماهای ما نمی‌شد. همه گزارش‌ها حاکی از این بود که نیروهای ایرانی، حمله وسیعی را علیه عراق آغاز خواهند کرد. در داخل خرمشهر، اقداماتی برای مقابله با این حمله صورت گرفته بود. آن روز، سرتیپ ستاد عبدالجواد ذنون-مدیر مرکز اطلاعاتی- به خرمشهر آمد تا از نزدیک شاهد اقدامات امنیتی و تحولات منطقه باشد. او که متوجه ضعف‌هایی در اقدامات دفاعی شده بود، با وزارت دفاع تماس گرفت و گفت: «متاسفانه گزارش‌های قبلی در مورد امنیت این جا اشتباه است و احتیاج به بازنگری دارد.» خود نیز دستور داد اقداماتی جهت تقویت محورهای دفاعی داخلی و خارجی صورت گیرد.

محور خارجی شامل پایان دادن به کار ساخت سنگر‌های دفاعی شهر، اتمام کار خط کشی سیم‌های خاردار، کاشت مین برای مقابله با حمله افراد پیاده و تانک‌ها، پوشاندن منطقه خشک به ویژه منطقه نزدیک بندر با آب بود؛ اقدام دیگر این که تمام واحدهای این محور را با تجهیزات الکتریکی مجهز کنند.

در محور داخلی هم برای سربازان خط دوم سنگرهایی احداث شد و این خط را با تجهیزات کامل و اصلحه آماده کردند. یک خط ارتبای هم کنده شد تا سربازان ما بتوانند از طریق آن بین سنگر‌ها رفت و آمد کنند. محور ارتباطی بین خط دفاعی دوم با خط دفاعی اول نیز طوری استتار شد که از بمباران هوایی و زمینی در امان باشد. از طرف دیگر به تمام واحدها دستور داده شد که حتی بریا یک ساعت هم مواضع خود را ترک نکنند.

در آن روز - 11/5/1982 - هر خانه و مغازه و کارخانه‌ای که سالم مانده بود، ویران شد؛ زیرا از سوی فرماندهی دستور ویرانی این اماکن برای پاکسازی منطقه صادر شد تا سربازان ما بتوانند آزادانه بجنگند و بر پیشروی نیروهای ایرانی اشراف داشته باشند. این کار به سرعت انجام شد. منظره‌ای دردناک بود و حکایت از کینه‌ای دیرینه داشت. تمام بلدوزرهای سپاه سوم در عملیات ویرانی منطقه شرکت داشتند سرگرد «غانم جسام» که افسر اطلاعاتی سپاه سوم بود، بر این عملیات نظارت می‌کرد البته چنین عملیاتی برای اولین بار نبود که صورت می‌گرفت، چون واحدهای ما از آغاز ورود به خرمشهر، کار ویرانی منطقه را برای ایجاد سنگرهای دفاعی آغاز کرده بودند.

گزارش‌های رسیده از واحدهای مستقر در خرمشهر حاکی از آن بود که در غرب کارون تحرکات غیر عادی به چشم می‌خورد و نفربرهای ایرانی مردم را به طور منظم از منطقه خارج می‌کنند. این خبر را هواپیماهای گشتی ما تایید کردند. و همین باعث شد تیپ ما به خرمشهر اعزام شود و مسئولان نظامی رده بالا نیز رفت و آمدهایی به خرمشهر داشته باشند و با اسماعیل النعیمی -فرمانده محور خرمشهر- جلساتی ترتیب دهند.

روز 20/5/1982 درگیری‌های شدیدی بین نیروهای ما و نیروهای اسلامی که در حال پیش روی بودند، صورت گرفت. در آن روز، تیپ‌ ما با تیپ‌های 283، 48 و 45 در این منطقه همرزم بودند.

 


 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: سرهنگ, نیروهای, ایرانی اعدام, ادامه راه, خون شهدای, کازرون, منتظر,
درد دل با شهدا
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391 |

تو را شکر میگویم که به من لذت معراج ارزانی داشتی
تا گاه گاهی از این دنیای مادی در گذرم

شهدا حق بزرگی رو به گردن ما گذاشتند ورفتند

آیا بعد از اونا تونیستم این حق رو به جا بیاریم

بعداز شهدا ما چه کرده ایم...؟؟؟!!!


کاش از ما نپرسند بعد از شهدا چه کرده اید؟!


چه دارد بگوید انبوهی از نقطه چین


اینم حرف با:شهدا

برای ما، شهدا پیش خدا

بگیرید دست دعا پیش خدا

تابریم مثل شما پیش خدا

شهدای کازرون

برچسب‌ها: درددل, شهدا, ادامه راه, خون شهدای کازرون, منتظر,
لینک دوستان ما
» وب سایت دینی باشگاه صاحب الزمان
» شهداشرمنده ایم
» عنوان لینک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان راه خون شهدای کازرون و آدرس shk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





درباره وبگاه

به وبلاگ ادامه راه خون شهدای کازرون خوش آمدید
موضوعات وبگاه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...